نرجس و خادم ::
سه شنبه 86/3/15 ساعت 1:11 عصر
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد وقتست که بازآئی
و بعد از رفتنت
شبی از پشت یک تنهائی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلو فر صدا کردم
و تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای
در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهای که
در تنهائی ام روئید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
((دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویائی ))
و من تنها برای دیدن زیبائی آن چشم تو را در دشتی
از تنهائی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و تار بی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی ؟
نمی دانم چرا ؟
شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا؟
تاکی ؟
برای چه ؟
وای رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه بارید...
و بعد از رفتنت یک قلبت دریائی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد .......
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد .
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود ...
و بعد ازرفتنت انگار کسی حس کرد من بی توتمام هستی ام از دست خواهد رفت ............
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد ...
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد.......
و من بی آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خو نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام .....
برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا
گفت تو هم در پاسخ این بی وفائی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار
انتظاری که بدون پاسخ و حسرت و من در اوج پائیزی ترین ویرانی
یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ
آرزوهایت دعا کردم
نوشته های دیگران()